یا سریع الرضا...
30 دقیقه مانده به اذان مغرب؛صحن انقلاب مثل همیشه قدمگاه زوار امام رضا(ع) است و اینبار در این هوای سرد.
نشسته ام مقابل گنبد طلایی رنگ و زیبایش که به جای پرچم سبز رنگ همیشگی، علم عزای حسینی بر دوش میکشد.
.......
...
یا علی ابن موسی الرضا(ع)، عزم آمدن که کردم،حرفها آماده کرده بودم برای نشستن و درد و دل کردن،حرفهایی که بر شما پوشیده نیست... ولی قصد لب گشودن که کردم،انگار زبانم بند آمد...
دفترم را گشودم و دل را به قلم سپردم و کاغذ را واصل قرار دادم در حالی که میدانم تو خود میدانی آنچه درون دلم خزیده...
میدانم که سلامم را پاسخ گفتی و من نشنیدم، میدانم سر سفره درد و دلم نشسته ای و گفته ای آنچه چاره کارم بوده؛ اما چه کنم که این گوشها سنگین از بار گناه است و هیچ پیامی را دریافت نمیکند و این دل آنقدر سیاه شده که انوار وجود خورشید مانندت را در پس شبهای ظلمانیش به فراموشی میسپرد...
........
.....
"هوا بس ناجوانمردانه سرد است!"
نشسته ام مقابلت و خیره شدم به گنبد نورانیت که حالا در هاله ای از نور زرد رنگ چراغها زیباتر از ابتدای نشستنم به نظر میرسد. این قلم هم دیگر یاری نمیکند،توانش در این سرما تحلیل رفته و جوهره وجودش منجمد شده! اما دل دردمند که سرما و گرما نمیفهمد!!! حرفها دارد برای زدن، امیدها دارد به ید قدرت تو، رازها دارد برای گفتن؛ اما شرم دارد از بیان. روسیاه است وهم سخن شدن با خوبرویان را نمیداند...
..........
....
پ.ن1:یه نظریه است که میگه اگه میخای چیزی رو بذاری کنار وقتی تو اوجی این کار رو بکن تا یادت موندگار بشه! ولی این نظریه در مورد افرادی که هیچوقت به اوج نرسیدن حرفی نزده!!!
پ.ن2:این متن مال 17 بهمن 86 است که با بچه های شریف زائر حرم رضوی بودیم
پ.ن3:بچه ها الان مشهدن ولی من نالایق...
پ.ن4: التماس دعای فراوان...
به نام بهترین دوست...
به نام آفریننده زیبایی ها...
21سال عفو،21سال مهربانی،21سال نعمت،21سال گره گشایی و...
اینها و خیلی 21سال های دیکر عطایای اوست در این عمری که مرحمت فرموده اما...
21سال عصیان،21سال نافرمانی،21سال پشیمانی، 21سال توبه و...
آن چیزی است که من در برابر آن زیبایی ها، برایش به ارمغان آوردم!
او زمان خلقت از من و ما پرسید"الست بربکم؟" و ما قاطعانه پاسخ دادیم "بلی" ولی پا در این دنیا که گذاشتیم عهد دیرین خود را فراموش کردیم و برایش شریک قرار دادیم که حضور شرک مانند ردپای مورچه ای در دل سیاه شب بر روی تخته سنگی سیاه است و شاید خودمان هم از آن غافل باشیم...
میدانی؟! از ملائکه دربارش خجلم!
از اینکه هر آینه که من گامی غلط نهادم آنها آه سر دادند و ابلیس را رو در روی خود با خنده مستانه نظاره گر بودند؛
از فرشته یسار که در این 21 سال با آه مشغول نوشتن بود، و از فرشته یمین که در این 21 سال با حسرت به برگه سفید مقابلش مینگریست...
حال من چگونه باید پاسخگو باشم؟!وقتی که این حقایق را ادراک نمیکنم، وقتی که گریه سوزناک طلب عفو مولایم برای شیعیانش را نمیشنوم و باز هم بر گستره خطاهایم می افزایم و برای خود گردابی میسازم که فقط دست جود و رحمت خداوندگار میتواند مرا از آن نجات دهد...
ولی هیچگاه از بخشندگی خدا نا امید نمیشوم و او را به خاطر همه نعماتی که در این چند صباح بر من ارزانی داشته شاکرم و توبه و انابه خود را تسلیم درگاهش مینمایم، باشد که مقبول افتد ...
پ.ن:فقط و فقط التماس دعا، خیلی محتاجم!
و هو خالق کل شیئ
دیروز یکی از زیبا ترین و شگفت انگیزترین مخلوقات خدا رو دیدم!
الله اکبر به قدرت خدا!
رفتم یه کم اطلاعات در موردش پیدا کردم، کلی افسوس خوردم که چرا بیشتر نگاهش نکردم یا مثلا ازش عکس نگرفتم!
میدونین چی دیدم؟؟!
مرغ مگس خوار یا bee humming bird .
تا حالا اسمشو شنیدین؟! در مورد دیدنش که اصلا نمیپرسم چون تو مناطق محل زندگی خودشم کمیابه (مثل کوبا) چه برسه به ایران! ولی من دیدم و ... افسوس
اونم کجا؟! تو حیاط دانشگاه! وسط گلهای باغچه! در حال غذا خوردن(شهد گل!)
این پرنده کوچکترین پرنده دنیاست که فقط حدود 5 سانتی متر قدشه! و حرکت بالهاش اونقدر سریعه که دیده نمیشه و بیشتر وقتها با شب پره یا زنبور اشتباه میشه! توی یه سایت نوشته بود تخمهای این پرنده حدود 6 میلیمترن! باور نکردنیه، نه؟؟!!!
امروز که هوا سردتر شده کلی نگرانشم! ولی میدونم اون خدایی داره که خیلی بیشتر از من هواشو داره!
خدا جون، دوست دارم
هو...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|