به نام خالق زیبایی ها
آسمان را هوای بوسه بر خاک است،
باران بهانه ای است...
التماس دعا...
و خدا لب به سخن گشود:
با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت:
لانه کوچکی داشتم ،
آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام .
تو همان را هم از من گرفتی .
این توفان بی موقع چه بود؟
چه می خواستی از لانه محقرم؟
کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد .
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:
ماری در راه لانه ات بود .
خواب بودی.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی .
...
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت ; و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم
از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود .
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
پ.ن1: خیلی وقت ها ما هم همین طوریم قبول داری؟
پ.ن2: التماس دعا ...
یا علی مددی...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|