هو الغفار...
*ترجمه ها رو بحمد الله تحویل دادم!
*کلی کتاب آماده کردم که بخونم!
از کتابهای شهید مطهری گرفته تا جان گری و رمان های نوجوانان(!).
*اگه قسمت بشه و خدا بخواد داریم با رفقا میریم مشهد.
به خدا دل تو دلم نیست!
ان شاء الله زیارت خوبی خواهد بود!
*دلم برای اون کودک خردسالی که دیروز تو مترو دیدم میسوزه!
یه آقا کوچولوی شاید 1ساله بود.
این که میگم آقا کوچولو به خاطر اینه که این بچه 20-19 سال دیگه یه مرد میشه تو این اجتماع!
میدونم احتمالا ذهن خیلی ها به این سمت میره که مهتاب یکی از این بی خانمان ها رو که با مادر، خواهر یا برادرشون آواره واگن های مترو هستن دیده. ولی سخت در اشتباهید!
این آقا کوچولوی قصه ما که همراه مادرش بود خیلی هم تر و تمیز و خوشپوش و مامانی بود!
اما اینها مربوط به ظاهر و جسم این بچه بود!
از ظاهرمادرش هم ترجیح می دم صحبت نکنم!
اما مساله مهم همین جاست!
این بچه از بچگی با رفتارها، گفتارها، پوششها و... غیر اسلامی و بعضا غیر اخلاقی بزرگ میشه،
اون وقت ما چه انتظاری درمورد آینده اش داریم؟
البته خدا همیشه بزرگه و همیشه نظر لطفش روی تک تک بنده هاش هست و اگه این بچه یا آدمهای مشابهش، یه قدم برای خدا بردارن؛ خدا صد قدم به سمتشون حرکت میکنه.
ولی قبول دارین که امتحان خیلی بزرگیه؟
و مهمتر از اون، قبول دارین که ماباید چقدر شاکر باشم؟
الهی شکر!
*ماجرای رشته و دانشگاه دیگه داره روانم رو پاک میکنه!
حوزه علمیه، دانشگاه امام صادق، مدرسه شهید مطهری،
پزشکی، زیست شناسی، روانشناسی و ...!
*ربنا هب لنا من ذریاتنا و ازواجنا قره اعین، وجعلنا للمتقین اماما...
*............................
...................
........!
*یا علی مدد و التماس دعا.
بحمد الله امتحاناتم تموم شده،
دو تا پروژه برای ترجمه دارم که ان شاء الله حد اکثر تا شنبه باید تحویل بدم!
اما امان از این سایت ها و وبلاگها!
رفته بودم یه سر سایت تبیان؛
چشمم افتاد به این تیتری که میبینین.
دلم یه جوری شد!
میدونین، با خودم گفتم جدا هنوز در باغ شهادت بازه اما برای کسایی مثل شهید کاظمی و همراهاش.
نه برای ما! (منظورم منه!!!)
این آدمها هر جا که بودن دست به بهترین و درسترین کار زدن اما من چی؟!
................................................
.................................
دعا یادتون نره!
به نام خالق زیبایی ها...
داشتم به یه دوست می گفتم:
تا حالا تجربه کردی که سر هر دو راهی وایسی؟
چند لحظه صبر کنی،
به خودت فکر کنی،
به مسیری که میخوای انتخاب کنی،
به اینکه خدا کدوم انتخاب تو رو بیشتر میپسنده؟
به اینکه شیطان از کدوم انتخاب تو مسرور میشه!؟
و به خیلی چیزهای دیگه که باید بهشون فکر کنی!
خیلی مهمه ها!
جدی میگم!!!
فکر کردن وقعی!
نه اینکه چند لحظه سکوت کنیم
بعد بدون تفکر درست دست به کار بشیم!
پس بیاین تمرین رو از همین الان شروع کنیم!
به نظر من باید برای کوچکترین کارهایی که میخوایم انجام بدیم،
(دقت کنین؛ کوچکترین کارها -مثل خوردن غذا یا رفتن امروز به دانشگاه یا...-)
رضایت الهی رو درنظر داشته باشیم
تا در مواقع حساس بتونیم به چیزیکه اوس کریم(!) راضیه عمل کنیم
وگرنه خدای نکرده جزء سپاه یزید میشیم!!!!
بسم رب الحسین...
سلام دوستان!
من تازه اساس کشی کردم اینجا!
اینکه میبینین همه پستهای وبلاگ قبلیم رو برداشتم با خودم آوردم به خاطر اینه که دلم نیومد تنها رهاشون کنم!
نمی دونم چرا تو این ایام سوگواری یه خونه جدید گیرم اومد ولی همین رو هم به فال نیک میگیرم!
اما نمیدونم چرا امسال هنوز نتونستم یه متن خوب برا سید و سالار شهیدان بنویسم!
دعا کنید از بی لیاقتی خودم باشه نه اینکه خدای نکرده آقا نگاهشون و به خاطر گناهای زیادم، ازم گردونده باشن!
ایام شهادت و تسلیت میگم به پیشگاه آقا امام زمان و فرزند خلفشون، آسد علی خامنه ای!!! و به همه محبان و شیعیان اهل بیت.
التماس دعا...
یا علی مددی...
بلطفک یا منعم...
بارش آسمان را دوست دارم و راه رفتن زیر باران را بیشتر.
دوست دارم با پاکی و صداقتی که خدا از ابرهای سپید برای زمینیان فرو میفرستد، دل سیاهم را غسل دهم.
دوست دارم صورتم را زیر باران بگیرم تا شاید به واسطه طراوت قطراتی که از این دو دریچه روح وارد میشود، روحم تازه شود.
دوست دارم خدا را زیر باران سپاس گویم...
اما بارش برف چیز دیگری است!
وقتی برف می بارد تا چشم کار میکند، همه جا رخت سفید می پوشد. گویی همه تازه متولد شده اند؛ معصوم و بی گناه؛ یا شاید تازه عروسند! و شاید تر همه کفن پوش و در انتظار فنا!!!
وقتی برف می بارد اگر آدم ها و جای پای سیاهشان نباشد، همه جا پاک و سفید می ماند.
وقتی برف می بارد کافی است گوشه ای از این عالم، کناری بایستی و صفای عالم خاک و افلاک را فقط نظاره کنی. آنگاه تو هم جزئی از این عشقبازی پروردگار میشوی.
وقتی برف می بارد می فهمی که خدا چطور گناهان دلت را زیر برف سترش پوشانده! وای بر من روزی که به خاطر نزدیکی به آتش جهنمی که خودم افروختم این برفها آب شود...
یا ستار العیوب...
پ.ن1: این متن مال چهار شنبه است ولی امتحانات و ...!!!
پ.ن2: گرمای خانه بعد از قدم زدن در برف بسیار لذت بخش است!
پ.ن3: التماس دعا... (زیر باران و برف!)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|