هو الطیف...
گنبد امامزاده اسمعیل تنگ گنبد مسجد بدون مناره کز کرده. پرچم سبز امامزاده تو این هوای سرد بازیش گرفته و با پرچم قرمز مسجد یکی به دو میکنه! حیف که وقت کافی ندارم که روی نیمکتهای حیاط بشینم و تو این هوای دلپذیر داور مسابقه پرچمها باشم!آخه باید ساعت 3 خودمو برای آزمایشگاه "خداشناسی" آماده کنم!
بعد از تموم شدن آزمایش با بچه ها خداحافظی کردم،مسیرم رو به سمت امامزاده کج کردم تا نماز مغرب و عشامو اونجا بخونم. کمی جلوتر از من آقا پسر بیست و پنج-شش ساله ای با بولیز آستین کوتاه(از اونایی که وقتی یه بار چشمم میافته دیگه نگاه نمیکنم!!!)حرکت میکرد. به چند قدمی امامزاده که رسیدم سرم رو بلند کردم و همون آقا پسر رو دیدم که حالا رو به امامزاده تا کمر خم شده بود و دستش رو روی سینه اش گذاشته بود و سلام میداد. از خودم و افکارم خجالت کشیدم و به فکر فرو رفتم...
وارد آرامگاه شدم، کل آرامگاه یه شیش ضلعیه که اگه مقبره وسطش نبود شاید یه فرش 12 متری هم کامل توش جا نمی گرفت!
از اونجایی که قسمت مربوط به خانوم ها نسبت به مقبره پایین پا و سمت راست امامزاده است، نماز را در حالی اقامه کردم که به سمت ضریح ایستاده بودم! دلم شدیدا هوای امام رضا(ع) و صحن انقلاب و کرد! جمعه این هفته هم که ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) است! و در واقع من در محضر یکی از برادرانشون بودم!
یه نگاهی به ساعت انداختم! حسابی دیرم شده بود! چون میخواستم یه فاتحه هم برای شهدای گمنام بخونم، سریعا وسایلم و جمع و جور کردم و زدم بیرون. سوز هوا از صبح بیشتر شده، دل آسمون هم که یکی دو روزه ابری شده! بعید میدونم زیاد دووم بیاره! ای کاش زودتر این بغض بترکه که دلم برای تپیدن آسمون تنگ شده! برای راه رفتن زیر قطرات حیات بخشش و حتی برای گریستن،همپای دل زخم خورده اش...
پ.ن1:در فرصتی نزدیک منظورم رو از آزمایشگاه خداشناسی توضیح خواهم داد ان شاء الله
پ.ن2: خاطره شاید تکرار ناپذیر جشن روز دختر پارسال رو هیچ وقت فراموش نمیکنم و روز دختر رو به همه دوستان و خوانندگان تبریک میگم
پ.ن3: بعد از تصمیم من به گردگیری متاسفانه تو هفته جاری کلی سرم شلوغ بود به خاطر همین اینقد دیر آپ کردم!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|