بسم رب الکعبه…
*باسلام!
اول از تمام خورزو خان و خورزونه خانم هایی که یه روزگاری وبلاگ روز واقعه رو می خوندن و یه چند ماهیه که من حقیر و کم کار میبینن، عذر خواهی میکنم! اما این عدم حضور هم دلائلی داره ها! یکیش مشغله کاریه، بعدی مشغله درسی و آخری هم مصائب اینترنتی!(قطع شدن ADSL و ...!)که باعث شدن ما از فیض عظیم وبلاگ نوشتن و تا حد زیادی وبلاگ چک کردن محروم بمونیم!!
اما یه احساس جالبی دارم، اونم اینه که هر آنچه که در این مدت اتفاق افتاده من رو به صورت عجیبی به بزرگ شدن یا به اصطلاح "مرد شدن"! سوق داده!قبلا یکی از بچه های دانشگاه بهم گفته بود مسئولیت قبول کردن آدمو مرد میکنه ولی من می خوام به این صحبت حکیمانه(!) یه نکته رو اضافه کنم که "کار دانشگاهی با غیر دانشگاهی خیلی فرق داره"!
.............
........
...
*خیلی وقت بود که از بچه های مدرسه و مراسم فارغ التحصیلان و ... خبری نداشتم ولی با برنامه ای که هفته پیش گذاشتن و منم به دلائلی(!) مجبور به شرکت دراون بودم؛ دوباره احساس انس و الفت زیادی کردم!
توی برنامه مون یه قسمت نقد فیلم داشتیم که از "لبخند مونالیزا" به "توفیق اجباری" و در اخر سنتوری تبدیل شد!(پیدا کنید پرتقال فروش را ؟!)
خیلی دلم میخواد همه نقدها یا به قول خودشون "تحلیل"های خانم"آقا حسینی" رو در مورد "علی" و "سنتورش"(!) بنویسم، ولی بعید میدونم فرصت کافی داشته باشم!!!
البته تمام سعی بنده حقیر بر این است که در اسرع وقت، نقدی کوتاه، در این مقوله، به سمع و نظر دوستان برساند!!!
..................
..........
...
*از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است! از اول رجب تماسهای تلفنی و smsی با بر و بچ عمره پارسالمون بالا گرفته! همه یاد ایام میکنیم و افسوس میخوریم! باورمون نمیشه یک سال گذشته باشه!
پارسال شب لیله الرغائب مسجد النبی بودیم و امسال... شب 13 رجب که وصف ناشدنیه! هر چی فک میکنم میبینم انگار تو عالمی بودم که تازه امسال قدرش و میدونم! (البته متاسفانه قدرشناس خوبی نیستما!)
شب قبل از ولادت(شب 12 ام، که مصادف بود با شب 13 رجب تو ایران)با راحیل نشسته بودیم تو به اصطلاح خودمون"حیاط مسجدالحرام"!، تکیه داده بودیم به دیوارهای سنگی مرمری، جایی که قاعدتا کلمن های آب صف کشیدن! و چشم دوخته بودیم به گردش روزگار و دَوَران عالم، حول چیزی که فقط خودش خواسته و خودش گفته! گاه گاه بین خوندن "مصحفِ شریف" صحبتی بینمون رد و بدل میشد و گاهی بین ما و بقیه زائران بیت الله، یه وقت هم یواشکی شکلات نذری تعارف میشد و پاسخ "نذرتون قبول" و بعد حس کردن شیرینی شکلاتی که انگار طعم خاصی داشت، با تک تک سلولهامون! (وقتی که از مکه برگشتم تصمیم گرفتم خاطراتم و بنویسم اما به خاطر همین که یهو خیلی وارد ریزه کاریا میشم پشیمون شدم!) الآنم نمیخوام با نوشتن احساسی که حالا در مورد اون سفر نورانی دارم خسته تون کنم! ترجیح میدم اگه فرصتی دوباره پیدا کردم یکی از دستنوشته های مکه رو براتون بذارم.
انشاء الله خدا نصیب همتون(هممون!) بکنه.
............
......
...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|