بسمک یا رفیق...
*احتمال تجربه کردن وقایع جدید همیشه برای یک فرد وجود داره. آدم عاقل باید همیشه منتظر یک اتفاق غیر منتظره باشه و حتی از قبل برای حل کردن مشکلات احتمالی تمرین داشته باشه، وگرنه میشه مثل من!
*گاهی اوقات باید ایستاد و اجازه داد همرزم ها(!) پیش برن و تو فقط نگاه کنی. بعضی وقت ها یک سکون و سکوت لازمه؛ یه بازگشت به درون. البته به شرطی که بعدا نقد ها به این سکون وارد نباشه!
*وقتی یکی از نزدیکترین و عزیز ترین آدم هایی که میشناسی برای مدتی هر چند کوتاه از پیشت میرن، اونوقت قدرشون رو می دونی! اگه این عزیز ترین مادرت باشه، میفهمی که هنوز چقدر بهشون محتاجی، شاید مثل یه نوزاد!
*کربلا رفتن و زیارت امام حسین و حضرت عباس برام شده بود یه رویا، از تشرف بابا خیلی خاطره ندارم اما حالا که مامان برگشتن، دو چندان از خدا میخوام که برم پابوس.
*خیلی دلم می خواست یه سر برم گلزار شهدا، به خصوص دلم برای شهید خرازی تنگ شده بود و حاج احمد کاظمی رو هم تا حالا زیارت نکردم، اما هر چیزی لیاقت می خواد! نطلبیدن. حیف...
*از یک ماه پیش که محمد علی رو دیده بودم تا حالا کلی فرق کرده بود. به مامانش گفتم به نظر شما این معجزه نیست؟! زهره خانم هم موافق بود. داشتم با خودم فکر میکردم ای کاش رشد عقلی و روحی الان ما مثل همون رشد تکوینیی بود که خداوند برامون رقم زده بود! اونوقت تعداد انیشتین ها و فلاسفه بیشتر از عوام می شد!!!
*طبق معمول یه کتاب فروشی دیدم و دامن از کف دادم! سر کوچه مامان بزرگم یه چرخ 45 دقیقه ای تو فروشگاه زدم. یه کتاب جدید از عرفان خانم! برای منصوره خریدم. حکایت هاش خیلی قشنگ بود. اگه فرصت کردم و البته منصوره خانم کتابش و بهم قرض داد چند تاییش رو می نویسم!
*شب دهم زهرا بهم زنگ زد و خبر عقدش با آقا مجتبی رو بهم داد. اونقدر خوشحال بودم که تو پوست خودم نمی گنجیدم!! مامان بزرگم بنده خدا بهم شک کرده بودن!
پ.ن: اینها گوشه کوچکی بود از ما وقع عید امسال.
هر روزتان عید باشد انشاء الله (روزی که در آن گناه نکرده باشی عید است. امام علی علیه السلام)
التماس دعا...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|