روز واقعه
دانشمند، دانشمند نمی شود، تا اینکه . . .در برابر دانشش چیزی از کالای پست دنیا نگیرد . [امام علی علیه السلام]
  • سفر عشق... نویسنده: سلما دوشنبه 86/12/20 ساعت 10:28 ص
  • بسم رب الشهداء


    هنوز هم باورم نمی شه!
    نمی دونم چه طوری ممکنه با این همه مقاومت من راهی جنوب بشم؟!
    دلم خیلی هوای مناطق رو کرده بود.
    انگارجزء برنامه هر ساله ام شده!
    یا بهتربگم؛ انگار شهدا جزء برنامه هر ساله شون شده که من و ببرن و یه پس گردنی بهم بزنن که "آدم شو!
    انگار یکسال این دل، خاکِ گناه می گیره و وقتی میرم اونجا، خاکِ تربت، جای پلیدی ها میشینه!
    انگار سالی3-4 روز باید این پای "خلع" شده، بیچارگی و در ماندگی خودشو نشون بده و این دستهای خالی کنار دستهای مستجاب الدعوه شهدا بالا بره و این چشم ها، خاک پاک اونجا رو سرمه کنه و یه دل سیر بباره!
    انگار این سینه اگه سالی 3-4 روز تو هوای متبرک اون مناطق بالا و پایین نره، تنگی نفس خفه ام می کنه!
    انگار ...

    اما امسال یه جور دیگه بود حالم!
    امسال به جای اینکه توی هر منطقه بنشینم و اشک ندامت سر بدم، می نشستم و با شهدا درد و دل میکردم، که "احیاء عند ربهم یرزقون"
    خیلی حرفها با هم داشتیم، از همون ناگفته هایی با هم حرف زدیم که خیلی ها ازشون خبر ندارن! از همون درد هاییکه درمانش دست ماورائی می خواد.
    گفتم امسال اومدم نوکری زائراتون و بکنم و تنها دستمزدی که میخوام اینه که قول بدین به دردِ دلم گوش کنین و دستم و بگیرین.
    می خوام بدونین که تو این دنیا خیلی بی کسم! می خوام رابطه باشین بین من و ائمه اطهار، می خوام دست دلم و بذارین تو دستشون و یه پیوند ناگسستنی درست کنین.

    امسال با اینکه سرم یه کم شلوغ بود و شاید همه حواسم به زیارتم جمع نبود ولی بازم شهدا عنایتشون و نشونم دادن.
    اما می ترسم؛ می ترسم از اینکه به دو روز نکشیده دوباره عین قبل بی خیال بشم و بی تفاوت از کنارگناهام بگذرم.
    می ترسم دوباره به دوران جاهلیتم بر گردم! و خدای نکرده این بار چندین برابر قبل تو این باتلاق فرو برم!
    می ترسم، می ترسم، می ترسم...
    خدایا، فقط خودت میتونی کمکم کنی، من به این شهدا متوسل شدم که رابط بین من و ائمه باشن، خودت دستشون و رد نکن.

       
                      یا حق...


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ