هوالعالم...
پدر روزنامه میخواند، اما پسر کوچکش مدام مزاحمش میشد. حوصله ی پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه ای را که نقشه ی جهان را نمایش می داد، قطعه قطعه کرد و به پسرش داد و گفت: بیا، کاری برایت دارم. یک نقشه ی دنیا به تو می دهم، ببینم، می توانی آن را دقیقا همان طور که هست، بچینی؟
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می دانست پسرش تمام روز را گرفتار این کار خواهد بود.
اما یک ربع بعد، پسرک با نقشه ی کامل برگشت.
پدر با تعجب پرسید: مادرت به تو جغرافی یاد داده؟!!
پسر پاسخ داد: جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه، تصویر یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را بسازم، دنیا را هم ساختم!
پ.ن: ساختن دنیا کار سختی است اما ساختن انسانها به نظر غیرممکن میرسد! حتی اگر این آدم خودت باشی!!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|