سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روز واقعه
هر بختیارى را بخت برگشتنى است ، و آنچه برگشت پندارى نبوده و نیست . [نهج البلاغه]
  • زیارت نویسنده: سلما دوشنبه 86/11/22 ساعت 5:56 ع
  • یا غایه امال العارفین...

    _ 30 دقیقه مانده به اذان

    _صحن انقلاب مثل همیشه قدمگاه زوار امام رضا است و این بار در این هوای سرد.

    _نشسته ام مقابل گنبد طلایی رنگت که به جای پرچم همیشه سبزش، پرچم مشکی عزای حسین را به دوش می کشد.

    فدای غربتت شوم یا علی ابن موسی، که اگر زمان شهادت از عهد و عیال کسی همراهت نبود، حالا این همه عاشق و دلسوخته گرداگرد حرمت می چرخند. اما چه بگویم از غربت دیگر ائمه؟ بی اختیار به یاد قبرستان بقیع می افتم و قبور مطهر 4 امام که زیر آفتاب سوزان مدینه، در غربت، بین آن خدا نشناسان - که حتی نگذاشتند چشمان نالایقم لحظه ای خاک قبورشان را غرق بوسه کند – به دور از حرم مطهر نبوی و بدون شمع و چراغ خفته اند. خفته که نه! "احیاء عندک یرزقون، یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی"...

    یا امام رضا، برای آمدن و نشستن در محضر مبارکتان لحظه شماری میکردم؛ نطق ها آماده کرده بود این دلم. نه حرفهایی از جنس غربت، که قبلا بار ها این حرفها را گفته ام! برای خدا، برای حضرت علی، برای حضرت زهرا، برای امام حسین، برای خودتان، برای امام زمانم و ... اما حالا که از جانب شما دعوت شده ام  و دعوت نامه به دستان مبارک حجت خدا بر زمین امضا شده و من ناقابل آمده ام اینجا که در مقابلتان زانو بزنم و حرف دلم را باز گو کنم، گویی زبانم بند آمده! گویی در برابر این همه عظمت کوچکتر از آنم که چیزی برای خودم بخواهم! من هم دل را به قلم سپردم و کاغذ را واصل قرار دادم بین دلم و شما.
    خوب میدانم که سلامم را پاسخ گفته اید، میدانم که خوب میدانید آنچه در درون دلم خزیده و پاسخش میگویید؛ اما این گوشها سالهاست آنقدر سنگین شده از بار گناه که هیچ پیامی دریافت نمیکند و این دل مدتهاست آنقدر سیاه شده که خورشید وجود شما را چون ستاره ای میبیند در ظلمات شب...

    _هوا بس ناجوانمردانه سرد است! نشسته ام مقابل گنبد و بارگاهت. این قلم هم گویی دیگر یاری نمیکند! توانش در این سرما تحلیل رفته و جوهره وجودش منجمد شده؛ اما این دل من چون آتشفشانی در غلیان است. امیدها دارد به ید قدرتت و رازها دارد برای گفتن، اما شرم دارد ازبیان گویا! رو سیاه است و هم سخن شدن با خوب رویان را نمی داند. این دل را آورده ام اینجا تا دو زانو بنشیند مقابل درگاهت و خودت دستی برسرش بکشی و آرامشش دهی و راه لب گشودن بیاموزیش.

    _ یا ابتا! یا علی ابن موسی؛ تو امام منی و هر چه امر کنی همان خواهد شد و هر چه بگویی همان انجام خواهد شد، انشاء الله...

    _سرم را بلند میکنم. گنبد نورانیت حالا در هاله ای از نور نور افکن ها محصور شده و مسحور کننده تر از ابتدای نوشتنم به نظر میرسد. کم کم زمزمه های پیش از اذان را میشنوم، بلند میشوم تا به استقبالش روم، تا با اشتیاق، خود را در آغوش گرم و صمیمیش رها کنم و بند دل را به آوای ملکوتی نماز بسپارم...

     

                          

     

     پ.ن: این متن رو روز اول یا دوم سفر، قبل از اذان مغرب نوشتم. احتمالا به نظر پراکنده میرسه! چون  یه قسمتهاییش حذف شده که مال امام رضا بود!!!    
    پ.ن2: التماس دعا.
                                   یا حق
                                                        


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ