مي بينم كه داداشمون هم مونده تو كف كارهاي ارميا! هنگي نه؟ اعصاب برات نمونده نه؟ براي ؟ گوشه اي از كتاب رو مي خوني كه باهات هم درد بشه نه؟
حق داري.....اصلا مي دوني چرا ارميا رفت لاس وگاس ؟اصلا مي دوني چرا بايد اينا رو براي من و تو تعريف كنه؟ واقعا هدفش چي بود؟
ما همه ارميا هايي شديم كه غرق در رنگ ها و نورهاي ديسكو ريسكو شديم.....دست و پا زدن هام رو مگه نمي بيني؟ و تو مثل ارميا ياد عهد قديمي ات مي افتي كه يه گوشه افتاده و جرم گرفته و وسط خاك اره ها مي افتي به سجده و خيسي پيشونيت و شايد هم خيسي چشم هات(كسي چه مي دونه!) ردش ميمونه رو مهر.....
من مهرم رو لاي خاك اره ها گم كردم